دوشنبه، 14 تیر 1400 - 09:06

زندگی دومت زمانی آغاز می‌‌شود که می‌‌فهمی فقط یک زندگی داری

کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می‌‌شود که می‌‌فهمی فقط یک زندگی داری داستانی با درونمایه روانشناسی، نوشته رافائل ژیئوردانو با ترجمه معصومه خطیبی بایگی است. این داستان درباره زندگی زنی است که شور زندگی را از دست داده است اما در مسیر یافتن دوباره آن قدم می‌گذارد.

کتاب خوب- امیدبانوان؛ رافائل ژیئوردانو این داستان در نوشت تا به این سوال پاسخ دهد: چگونه می‌توانیم شادی را در زندگی خود پیدا کنیم. بعد از نوشتن این اثر، به سرعت توانست در فهرست پرفروش‌های کتاب فرانسه جا بگیرد.

 

درباره کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می‌ ‎شود که می‌ فهمی فقط یک زندگی داری

اگر به زندگی کامیل، نگاه کنید می‌بیند که او همه چیز دارد؛ همسر خوب، فرزندان و کار دلخواه. اما آنچیزی که نمی‌بینیم، احساس سرخوردگی و ناکامی است که او همیشه همراه خود دارد. هرچند در زندگی کاری و شخصی‌اش موفق است اما احساس پوچی می‌کند. شاید بتوان گفت که شور زندگی را از دست داده است چراکه نه خوشحال است و نه ناراحت. یک شب که در جاده بارانی تصادف می‌کند، متوجه میشود که این تصادف زندگی او را نجات داده است.

او کمک می‌خواهد و موبایلش در آن جاده آنتن نمی‌دهد. به همین دلیل به سراغ یکی از خانه‌ها می‌رود و از آن‌ها کمک می‌کند. کلود و همسرش چنان گرم برخورد می‌کنند که کامیل ترغیب می‌شود تا از زندگی خودش برایشان بگوید. کلود که روان‌شناسی با گرایش روزمرگی است، به کامیل توضیح می‌دهد که دچار روزمرگی حاد شده است و به او اطمینان می‌دهد که آماده کمک کردن به اوست. هرچند کامیل مدتی را با تردید و دودلی می‌گذراند اما بعد تصمیمش را می‌گیرد. دریافت کمک تخصصی از یک درمانگر.

کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می‌ ‎شود که می‌ فهمی فقط یک زندگی داری داستان مراجعه کامیل به کلود است. او از زندگی خودش تعریف می‌کند و ما را همراه خود می‌کند تا او را بهتر بشناسیم. در جلسات رواندرمانی او شرکت کنیم و با کمک رویکرد خلاقانه‌ای که نویسنده به حل مشکلات در این کتاب پیش گرفته است، به حل چالش‌های مسیر زندگی خود بپردازیم.

 

کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می‌ ‎شود که می‌ فهمی فقط یک زندگی داری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می‌ ‎شود که می‌ فهمی فقط یک زندگی داری برای تمام علاقه‌مندان به مطالعه رمان‌هایی با درونمایه روانشناسی، یک گزینه عالی به حساب می‌آید.

 

درباره رافائل ژیوردانو

رافائل ژیوردانو در سال ۱۹۷۴ در پاریس به دنیا آمد. او نقاش هنرمند و نویسنده برجسته فرانسوی و مدیر سازمان اموتون است؛ سازمانی که کارش انجام فعالیت‌های هنری و ساخت تیم خلاق، مدیریت استرس و راه‌های خلاقیت و فعالیت‌های نوآوری است.

رافائل ژیئوردانو در زمینه‌ تکنیک‌های ارتباطات و مدیریت استرس آموزش دیده است. همین دانش او سبب شده است تا رمانش، زندگی دومت زمانی آغاز می شود که می فهمی فقط یک زندگی داری به کتابی موفق تبدیل شدود. او پیش از انتشار این کتاب چند کتاب علمی و غیر داستانی دیگر به نام‌های من می‌خواهم ذن شوم رازهای دکتر کولزن، دفتر مربی‌گری صددرصد خوشبختی من نوشته است.

 

بخشی از کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می‌ ‎شود که می‌ فهمی فقط یک زندگی داری

هشت روز پیش، وقتی از خانهٔ کلود دوپونتل بیرون می‌آمدم، کارت ویزیتش را توی جیبم انداخته بودم. از آن روز هی در جیبم با آن ورمی‌رفتم و ورمی‌رفتم، بی‌آنکه تصمیمی برای تلفن زدن به او داشته باشم. تا آنکه روز نهم، وقتی داشتم از جلسه‌ای برمی‌گشتم که در آن رئیسم با من خیلی بد حرف زده بود، تصمیم گرفتم که دیگر این وضع نباید ادامه داشته باشد: باید همه‌چیز تغییر کند. حتی نمی‌دانستم که چطور باید این کار را انجام بدهم یا از کجا شروع کنم، ولی به خودم می‌گفتم شاید کلود بداند...

درحالی‌که در دلم هنوز از جلسهٔ صبح آشوبی به پا بود، از فرصت ناهار برای تماس استفاده کردم. پس از چند بوق گوشی را برداشت.

«آقای دوپونتل؟»

«بله خودم هستم.»

«کامیی هستم. یادتان که می‌آید؟»

«اوه، بله. سلام کامیی. حالتان چطور است؟»

«خوبم، خوبم، ممنون. راستش، خب، خیلی هم خوب نیستم. برای همین با شما تماس گرفتم.»

«بله؟»

«شما به من پیشنهاد دادید که کمی از روشتان برایم بگویید. خیلی از آن خوشم آمده. گفتم اگر وقت داشته باشید...»

«خب، بگذارید ببینم... جمعه ساعت نوزده خوب است؟»

بی‌درنگ پیش خودم فکر کردم که با آدرین چه کنم ... ولی بعد گفتم تا پدرش از سر کار برگردد می‌تواند یک‌کم تنها باشد.

«موافقم. ترتیبش را می‌دهم... خیلی ممنون. پس تا جمعه خدانگهدار.»

«بله، خدانگهدار تا جمعه. تا آن وقت مراقب خودتان باشید.»

مراقب خودتان باشید... . درحالی‌که به سمت دفترم می‌رفتم، این کلماتش را در گوشم می‌شنیدم. چقدر خوب است که آدم کمی باملاحظه باشد! چند گرم محبت در این دنیای بی‌رحم! دنیایی که من، به‌عنوان تنها زن یک گروه هشت‌نفرهٔ تجاری آن را خیلی خوب می‌شناختم... صدای مسخره‌بازی‌هایشان در تمام طول روز می‌آمد، گاهی حتی یک شوخی سادهٔ دوران دبیرستانشان تبدیل به ریشخندی نیشدار می‌شد. این مسئله در درازمدت فرسوده‌ام می‌کرد. دلم به‌راستی یک شغل دیگر می‌خواست... شغلی که شاید اصالت بیشتری در روابط میان افرادش باشد. ولی خب، از این شغلی که داشتم هم راضی بودم. همان‌طور که مادرم همیشه تکرار می‌کرد، در این روزها داشتن شغل ثابت چیز باارزشی است.

 

کدخبر: 5696


السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
اللهم عجل لولیک الفرج
امید بانوان
System Advertise