یکشنبه، 18 مهر 1400 - 10:00

با خزانِ آلی اسمیت زندگی را لایه‌لایه بررسی کنید

کتاب خزان نوشته آلی اسمیت است. این کتاب به روش جریان سیال ذهن نوشته شده است و یکی از آثار موفق این نوع ادبی است.با این کتاب به حال و آینده سفر کنید و زندگی را لایه‌لایه بررسی کنید.

کتاب خوب- امیدبانوان؛ این کتاب، سمفونیِ زیبا و تأثیرگذاری است از خاطره‌ها، رؤیاها و واقعیت‌های گذرا؛ از شکنندگیِ بی‌اندازه اندوهناکِ زندگی‌های فانی. این کتاب داستان ذهنی دخترکی به‌نام الیزابت است که در زمان حال و آینده و گذشته و واقعیت و رویا در رفت و آمد است و گاهی او را زنده می‌بینیم گاهی مرده. با این کتاب به حال و آینده سفر کنید و زندگی را لایه‌لایه بررسی کنید.

خزان، اولین کتاب نویسندهٔ زن اسکاتلندی، آلی اسمیت است که به فارسی ترجمه می‌شود. او با آثارش جایزه‌های معتبر ادبی جهان را از آن خود کرده‌است؛ جایزه‌هایی مانند: Goldmiths, Baileys, Costa, Folio, Orange, Encore, Whitbread، کتاب سال ادبیات سالیتر، و کتاب سال شورای هنر اسکاتلند. او یگانه نویسنده‌ای است که تاکنون توانسته‌است چهار بار __در سال‌های ۲۰۰۱، ۲۰۰۵، ۲۰۱۴ و ۲۰۱۷__ جزء برگزیدگان مرحلهٔ نهایی جایزهٔ Man Booker شود. 

آلی اسمیت در خانواده‌ای کارگری متولد شده و کارهایی را مانند پیشخدمتی در زندگی‌اش تجربه کرده‌است. او دورهٔ دکتری در رشتهٔ مدرنیسم امریکایی و ایرلندی را در دانشگاه کمبریج به دلیل بیماری، ناتمام رها کرد و به نویسندگی تمام‌وقت پرداخت. او در سال ۲۰۰۷، عضو انجمن سلطنتی ادبیات شد.

 

خواندن کتاب خزان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی مدرن جهان پیشنهاد می‌کنیم.

 

بخشی از کتاب خزان

__ چه محجوب!

او فراموش کرده‌بود که نیازردن دیگران، وجه فیزیکی هم دارد. حالا حجب‌وحیا در او برانگیخته شده‌است که می‌شود گفت به‌طرز شگفت‌آوری خوشایند است؛ مثل نوشیدن شهد. نوک مرغ مگس‌خوار وارد کاسهٔ گُل می‌شود؛ شهد پربار، شهد شیرین. («دیگه با شهد چه شعری می‌شه گفت؟») او با برگ‌ها برای خودش یک دست لباس سبزرنگ درست خواهدکرد و به محض اینکه به آن فکر می‌کند، یک سوزن و یک‌جور نخ طلایی‌رنگ روی قرقره‌ای کوچک، در دستانش ظاهر می‌شوند. نگاه کن. به‌حتم او مرده‌است. می‌بایستی مرده‌باشد. به هر حال شاید مردن هم چیز خوبی باشد که در دنیای مدرن غرب، ناچیز شمرده شده‌است. کسی می‌باید این را به آنها بگوید. کسی باید بگذارد که آنها بفهمند. باید یک نفر را فرستاد. باید یک نفر را با تقلا برگرداند؛ به هر جایی که باشد. باید او را به خاطر آورد… دوستش داشت… و با او مدارا کرد… دستگاه دروغ‌سنج… پروژکتور نمایش فیلم… کارگردان… گردآورنده… معترض.۸

او از شاخهٔ نزدیکِ سرش یک برگ سبز می‌چیند. بعد یک برگ دیگر می‌چیند. لبه‌هایشان را کنار هم می‌گذارد. با خوش‌سلیقگی، یکی را به دیگری می‌دوزد. («چه مدلیه؟ کوکِ زیرورو؟ کوک لبه‌دوزی؟ نگاهش کن. اون می‌تونه خیاطی کنه. وقتی زنده بود این کار رو بلد نبود. مرگ، پر از شگفتیه.») او به اندازهٔ یک پوششِ تمامْ‌برگ، برگ می‌چیند. می‌نشیند، لبه روی لبه می‌گذارد و می‌دوزد. کارت‌پستالی را خاطرت هست که عکس یک دختربچه در یکی از پارک‌ها روی آن بود؛ کارت‌پستالی که در دههٔ هشتاد در مرکز پاریس از یک دستفروش خرید. به نظر می‌رسید که آن دختربچه، لباسی از برگ‌های مرده به تن داشت. تاریخِ عکسِ سیاه‌وسفید، برای مدت زیادی بعد از پایان جنگ نبود. دخترک از پشت‌سر دیده می‌شد؛ با لباسی از برگ، در پارک ایستاده‌بود و به برگ‌های پراکنده و درختان روبه‌رویش نگاه می‌کرد. اما عکس، جدای از دلربایی، غم‌انگیز هم بود. تناقضِ هولناکی در تصویر آن کودک و برگ‌های مرده وجود داشت. این‌طور به نظر می‌رسید که دخترک لباس مندرسی بر تن کرده‌است. بعد دوباره، لباس‌های مندرس، دیگر مندرس نبودند؛ آن‌ها برگ بودند. خلاصه اینکه عکسی بود حول‌وحوش جادو و هم‌چنین تغییر شکل. اما باز در تناقضی دیگر، عکسی بود از مدت کوتاهی بعد از جنگ، از یک کودک که فقط دارد میان برگ‌ها بازی می‌کند، می‌توانست در اولین نگاه سطحی، تصادفی به نظر برسد؛ مثل کودکی به نظر برسد که او را کشته و لای چیزی پیچیده‌باشند. (فکرکردن به آن هم، آزاردهنده است).

یا شاید هم مثل یک کودکِ بعد از جنگی اتمی، برگ‌های آویزان از او، به پوستی شباهت داشتند که از بین رفته و به یک طرفِ او جوری چسبیده‌بودند که انگار پوست بدنش فقط از برگ ساخته شده‌است. 

 

کدخبر: 6621


السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
اللهم عجل لولیک الفرج
امید بانوان
System Advertise