چهارشنبه، 12 آبان 1400 - 09:00

جنگ چهره‌‌ زنانه ندارد ...

این کتاب روایتی پرفراز و نشیب از یادواره‌های زنانی است که در لشکر اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و اکنون بعد از گذشت سال‌ها از کابوس‌ها و تنهایی‌هایشان می‌گویند و سوتلانا آلکسیویچ، همه‌ آن‌ها را تبدیل به کتابی کرده به نام جنگ چهره زنانه ندارد.

کتاب خوب –امیدبانوان؛ جنگ جهانی دوم موضوعی برای کتاب‌های زیادی در سراسر جهان بوده که بسیاری از آن‌ها به زبان فارسی ترجمه شده‌اند، اگر به قفسه‌ تاریخ جنگ جهانی در کتابفروشی‌ها و کتابخانه‌ها سری بزنید کتاب‌های زیادی با این موضوع پیدا خواهیدکرد و یکی از همین کتاب‌ها، کتاب جنگ چهره زنانه ندارد است که تا چندین سال قبل جایش میان کتاب‌ها خالی بود.

کتابی درباره جنگ جهانی دوم که این‌بار این زنان روسی هستند که آن‌ها را تعریف می‌کنند. زنانی که تجربه حضور در جنگ را داشته‌اند. این کتاب با زاویه دیدی نوشته شده که تا به الان کمتر مورد توجه قرار گرفته است. آلکسوویچ در خط به خط این کتاب، صداها و ناله‌هایی را که تابه‌حال نشنیده‌ایم به گوشمان می‌رساند و زوایای پنهان جنگ را برای ما آشکار می‌کند.

جنگ و تخیل در یک ظرف مشترک نمی گنجند؛ جنگ میدان واقعیت است و نمی‌توان فقط نشست و آن را تصور کرد. نویسنده‌ این کتاب از تجربیات روزنامه‌نگاری خودش استفاده کرده. او از شیوه مصاحبه و توصیفات شاهدهای عینی و همچنین نگاه زنانه به جنگ، برای نوشتن این کتاب استفاده کرده است. این کتاب از بسیاری از آثار جنگی دیگر جدا است و دلیلش چند صدایی بودن این کتاب است. در این کتاب حتی آشپز و رخت‌شویی ساده هم نظرشان را درباره جنگ گفته‌اند. چند صدایی یعنی هر کسی صدای خود را دارد که با آن سخن می‌گوید و این ویژگی کاری می‌کند که هر خط کتاب برای خواننده باورپذیرتر باشد. می‌دانیم قهرمان‌های این کتاب از مردمان کوچه و بازارند و قدیس، شاعر، فیلسوف و سیاستمدار نیستند و رک حرف خود را می‌زنند و حرف‌هایشان به دل می‌نشیند و چون جنگ برای همه‌ی ملت‌ها موضوعی آشنا است به این ترتیب می‌توانیم کتاب را به خوبی درک کنیم.

با اینکه بیشتر از بیست سال از اولین انتشار کتاب خانم آلکسیویچ می‌گذرد، کسی آن را ترجمه نکرده بود تا سال 1395 که «عبدالمجید احمدی» مترجم ایرانی، این کتاب را از روسی به فارسی ترجمه و انتشارات چشمه هم آن را منتشر کرد. این کتاب با استقبال بسیار زیادی روبه‌رو شده و در کم‌تر از سه ماه به چاپ سوم رسید.

 

خواندن کتاب جنگ چهره زنانه ندارد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

کتاب جنگ چهره‌ زنانه ندارد کتابی با سبک مستند و جستار است. برای همین اگر کسی به خواندن جستارهای روایی علاقه دارد، این کتاب می‌تواند برایش جالب باشد. همچنین برای کسانی که دوست دارند بیشتر درباره‌ تاثیر جنگ بر زندگی روزمره‌ مردم بدانند، این کتاب مفید است. در نهایت روایت‌های تاریخیِ دست اول و زنانه موضوعی است که کمتر کتابی درباره‌ی آن می‌توان پیدا کرد، برای همین مجموعه کتاب‌های سوتلانا الکسیویچ، کتاب‌هایی مفید و جذاب برای علاقه‌مندان به این حوزه است.

 

درباره سوتلانا الکساندریونا الکسیِویچ

سوتلانا الکسیویچ در ۳۱ مه سال ۱۹۴۸ در شهر ایوانو-فرانکیفسک به دنیا آمد. مادر او اوکراینی و پدرش اهل بلاروس بود. بعد از تمام کردن مدرسه، به‌عنوان خبرنگار مشغول به‌کار شد و پس از سال‌ها اقامت در تبعید به کشورش برگشت که البته زندگی در وطنش باعث نشد که از انتقاد‌های سیاسی خود دست بکشد. او در سال ۲۰۱۵ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. آکادمی سوئد او را به خاطرروایات چندصدایی، که مظهر شجاعت در روزگار معاصر است، شایسته‌ی جایزه نوبل ادبیات دانستند، برای همین آکادمی سلطنتی نوبل سوئد سوتلانا الکسیویچ را به‌عنوان اولین نویسنه بلاروسی برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۵ اعلام کرد. او همچنین در سال ۲۰۱۳ برنده‌ جوایزی مثل جایزه صلح کتاب‌ فروشان آلمان و جایزه مدیسی شده ‌است.

روسیه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، منتقدان، آثار ادبی او را سرشار از بازتاب روحیه‌ شهروندان می‌دانند. البته آثار او علاوه براینکه با استقبال زیادی همراه بود، انتقاداتی را نیز به همراه داشته است.

استاد تاریخی در دانشگاه سیدنی به او بدگمان است که او داستان‌های خود را «دست‌کاری ویرایشی» می‌کند و او در نقدی که در نشریه‌ی «نقد کتاب لندن» کرده، می‌گوید «تاریخ‌دان» آخرین لقبی است که می‌توان بر الکسیویچ داد.

بعضی دیگر از کتاب‌های او عبارتند از:

پسرانی از جنس روی، صدا هایی از چرنوبیل، صداهای شوروی از جنگ افغانستان

 

بخش‌هایی از کتاب جنگ چهره زنانه ندارد

درباره‌ چکمه‌های مردانه و کلاه‌های زنانه: «ما توی زمین زندکی می‌کردیم... مثل موش کور... بهار که می‌شد یه شاخه می‌آوردی و می‌ذاشتی رو تاقچه. تماشاش می‌کردی و شاد می‌شدی. آخه فردا ممکن بود نباشی. به این خاطر به خودت فکر می‌کنی و سعی می‌کنی شاخه رو به خاطر بسپاری... از خونه برای یکی از دخترها لباس زنانه‌ی پشمی فرستادن. ما حسودی‌مون می‌شد. با اینکه می‌دونستیم امکان پوشیدن لباس شخصی تو جنگ وجود نداشت. ارشدمون که مرد بود غر زد و گفت:«بهتر بود واسه‌ت ملافه می‌فرستادن. فایده‌اش بیشتر بود.» ما ملافه نداشتیم، بالش هم نداشتیم. رو شاخه‌ها می‌خوابیدیم، روی کاه. اما من یه جفت گوشواره داشتم که همیشه از بقیه مخفی می‌کردم، قبل از خواب گوشواره‌ها رو می‌ذاشتم رو گوشم و باهاشون می‌خوابیدم...

 

کدخبر: 6872


السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
امید بانوان
System Advertise