کرج - امید بانوان؛ سالها پیش در کشور چین، دختری به نام « لیلی » با مردی ازدواج کرد و به اتفاق همسر و مادر همسرش زندگی زناشویی خود را آغاز کرد. بعد از مدت کوتاهی، لیلی متوجه شد که اصلا نمی تواند با مادر شوهرش زندگی کند. از نظر شخصیتی با هم سازگار نبودند و لیلی از بعضی عادتها و رفتار مادر شوهرش زود عصبانی میشد، به خصوص که مادر شوهرش مرتب از او انتقاد میکرد.
روزها و هفتهها بدین منوال از پی هم گذشتند و سرزنش و انتقاد مادر شوهر همچنان ادامه داشت. اما آنچه اوضاع را برای لیلی سختتر کرده بود، این بود که علیرغم همه این بدرفتاریها بنا بر آداب قدیم چینی، وی باید در مقابل مادر شوهرش خم میشد و به درخواستهای وی احترام میگذاشت. ناخشنودی و خشم این رابطه روی زندگی مرد جوان و رابطه وی با همسرش تأثیر بدی گذاشته بود.
سرانجام لیلی نتوانست در مقابل این خشم و رفتار استبداری مادر شوهرش تاب بیاورد و تصمیم گرفت کاری در این مورد انجام دهد. لیلی به نزد دوست پدرش آقای هوآنگ رفت که داروهای گیاهی میفروخت. شرایطش را توصیف کرد و از او مقداری سم خواست تا یکبار و برای همیشه از شر این قضیه خلاص شود. آقای هوآنگ بعد از کمی تأمل گفت: لیلی من در حل این مشکل به تو کمک میکنم اما باید به هر چه میگویم به دقت گوش دهی و به آن عمل کنی.
لیلی پذیرفت و آقای هوآنگ به اتاق پشتی رفت و با بستهای از داروهای گیاهی برگشت. به لیلی گفت: البته نباید این معجون را یکدفعه به مادرشوهرت بدهی چون باعث مرگ ناگهانی وی میشود و همه به تو مظنون خواهند شد. هر روز یک وعده غذای خوشمزه تهیه کن و کمی از این سم را در غذای وی بریز. برای این که موقع مرگ وی کسی به تو شک نکند از این به بعد با او کمی مهربانتر باش، با او بدرفتاری نکن و از دستورات وی اطاعت کن و مثل یک ملکه با وی رفتار کن.
لیلی خیلی خوشحال شد. از وی تشکر کرد و هنگام بازگشت فقط به اجرای طرح مرگ مادر شوهرش فکر میکرد. هفتهها و ماهها سپری شد و لیلی هر روز برای مادر شوهرش غذا تهیه میکرد و کمی سم در غذایش میریخت و از او با خوشرویی پذیرای میکرد و مانند مادر خودش با وی رفتار میکرد که کسی به او شک نکند.
بعد از 6 ماه فضای خانه کاملا تغییر کرده بود. لیلی یاد گرفته بود خشمش را کنترل کند به طوری که تقریبا زیاد عصبانی نمیشد. 6 ماه بود که هیچ بحثی در خانه نبود و ظاهرا مادر شوهرش نیز با وی رفتاری مهربانانهای داشت. طرز رفتار مادرشوهر با لیلی تغییر کرده بود و مثل دخترش به او عشق میورزید. هر جا که میرفت از حسن رفتار و اخلاق خوب لیلی به عنوان بهترین عروس دنیا حرف میزد. حالا هر دو با هم رفتار خوبی دارند. و شوهر لیلی از این اتفاق خیلی خشنود است.
یک روز لیلی به نزد آقای هوآنگ آمد و از او خواست به وی کمک کند. ولی این بار از او خواست کاری کند تأثیر سم در خون مادر شوهرش کم شود و از مرگ وی جلوگیری کند. او به آقای هوآنگ گفت: او زن بسیار مهربانی شده و من مثل مادرم او را دوست دارم. نمیخواهم به خاطر سمی که به وی دادم، بمیرد. لطفا کمکم کنید.
آقای هوآنگ لبخندی زد و سری تکان داد و گفت: لیلی نگران نباش. من اصلا به تو سم ندادم. چیزی که من به تو دادم کمی ویتامین بود که سلامتی وی را بهبود بدهد. سم فقط در وجود تو و در ذهن و نگرش تو نسبت به مادر شوهرت بود که با عشق و توجهی که به وی داشتی از بین رفت.
گردآوری و ترجمه: تیلدا حسینی
«مجموعه 100 حکایت آموزنده»