دام نبـوغ ...
کتاب دام نبوغ نوشتهٔ دیوید رابسن است. این کتاب به ما میگوید چرا آدمهای باهوش حماقت میکنند و چگونگی تصمیمهای عاقلانه بگیریم؟
کتاب خوب_ امیدبانوان؛ معمولاً گمان میکنند که نابغهها قدرت بینظیری در یادآوری، استدلالکردن و حل مسئله دارند. پس هرچه باهوشتر باشید تصمیم بهتری میگیرید و احتمال اینکه قضاوتهایتان درست باشد بیشتر خواهد بود. به همین ترتیب، نظامهای آموزشی نیز به باهوشها بها میدهند و مقصد نهایی آموزش را تربیت متخصص میدانند. اما دیوید رابسن، روزنامهنگار حوزۀ روانشناسی و علوم اعصاب میگوید تحقیقات جدید نشان دادهاند که هوش عمومی و تحصیلات دانشگاهی نمیتواند انسان را از خطاهای شناختی در امان نگه دارد. باهوشها از اشتباهاتشان کمتر درس میگیرند، گرایش کمتری به مشورت دارند، قدرت توجیهگری زیادی دارند و بنابراین، هنگام تصمیمگیری، حرف مخالفانشان را نمیشنوند. رابسن در این کتاب ماجراهایی از حماقتهای نوابغ را مرور میکند و راهبردهایی پیش پایمان میگذارد که بتوانمی خردمندانهتر بیندیشیم و سنجیدهتر عمل کنیم.
خواندن کتاب دام نبوغ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که نبوغ دارند و میخواهند میزان خطاهای شناختی خود را به حداقل برسانند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دام نبوغ
هوش عملی نوع متفاوتی از نوآوری را شامل میشود: توانایی برنامهریزی و اجرای یک ایده و غلبه بر مشکلات پیچیده و نامطلوب زندگی به عملیترین شکل ممکن. این هوش شامل ویژگیهایی مانند «فراشناخت» است -به معنای توانایی قضاوت دربارهٔ نقاط قوت و ضعف خود و بهکارگیری بهترین راهکارها برای غلبه بر آنها- و دانش ناگفته و ضمنی که حاصل تجربه است و این امکان را در اختیارتان میگذارد که در طول مسیر به حل مسائل خود بپردازید. این نوع هوش همچنین شامل برخی مهارتهایی است که دیگران آن را هوش هیجانی یا اجتماعی نامیدهاند، یعنی توانایی درک انگیزهها و ترغیب دیگران به انجام آنچه شما میخواهید. در بین ترمیتها، قدرت تفکر سریع شلی اسمیت میدانز در سمت گزارشگر جنگ و توانایی او در فرار از اردوگاه کار ژاپنیها و رهیابی به بیرون به بهترین وجه بیانگر ویژگیهای شخصیتی افرادی است که هوش عملی بالایی دارند.
از میان این سه سبک تفکر، سنجش یا آموزش صریح هوش عملی از بقیه دشوارتر به نظر میرسد، اما به گمان استرنبرگ روشهایی برای پرورش آن در مدرسه و دانشگاه وجود دارد. این روشها در یک دورهٔ مطالعات کسبوکار میتواند شامل رتبهبندی استراتژیهای مختلف برای مقابله با کمبود نیروی انسانی باشد؛ یا مثلاً در دروس تاریخی با موضوع بردهداری ممکن است از یک دانشجو بخواهید که دربارهٔ چالشهای ساخت گذرهای زیرزمینی برای فرار بردگان فکر کند. موضوع هرچه باشد، ایدهٔ اصلی این است که فراگیران به راهحلهای عملی برای موضوعاتی بیندیشند که ممکن است قبلاً با آن روبهرو نشده باشند.
استرنبرگ از آن زمان موفق شده نظریههایش را در بسیاری از موقعیتهای مختلف آزمایش کند. برای نمونه، او در دانشگاه ییل به راهاندازی یک برنامهٔ تابستانهٔ روانشناسی مختص دانشآموزان مستعد دبیرستانی کمک کرد. این دانشآموزان مطابق معیارهای مختلف استرنبرگ در سنجش هوش مورد آزمایش قرار گرفتند. سپس بهطور تصادفی گروهبندی شدند و، طبق اصول نوع خاصی از هوش، تحت آموزش قرار گرفتند. برای مثال، پس از یک کلاس درس صبحگاهی دربارهٔ روانشناسی افسردگی، از بعضی دانشآموزان خواستند تا بر اساس آموختههای خود به نظریهپردازی دراینخصوص بپردازند که نوعی تکلیف برای پرورش هوش خلاق به شمار میآید. از سایرین نیز سؤال شد که چگونه میتوانند از این دانش برای کمک به دوستی استفاده کنند که از بیماری روانی رنج میبرد؛ این نیز تکلیفی در راستای سوقدادن آنها به تفکر عملی بود. به گفتهٔ استرنبرگ، «ایده این بود که با این راهبرد تعدادی از بچهها از نقاط قوتشان بهره میگیرند و برخی دیگر نیز به اصلاح نقاط ضعف خود میپردازند».
نتایج دلگرمکننده بود. یافتهها نشانگر آن بود که آموزش به کودکان با توجه به نوع خاص هوششان موجب بهبود نمرات کلی آنها در امتحانات نهایی میشود. این امر بیانگر آن است که آموزش درمجموع باید به تقویت قدرت تفکر افراد دارای سبک اندیشهٔ خلاقانه یا عملی بینجامد. علاوهبراین، استرنبرگ دریافت که آزمونهای هوش عملی و خلاقانه توانستهاند طیف بسیار بیشتری از دانشآموزان از قومیتها و پیشینههای اقتصادی مختلفی شناسایی کنند.
کدخبر: 10083








