ریسک زندگی
دو تا بذر درخت کنار هم در دل یک زمین حاصلخیز خوابیده بودند. بذر اولی گفت: دلم میخواد رشد کنم. ریشه کنم. دلم می خواد ریشههام رو فرو کنم تو خاک زیر پام. جوونه بزنم. دلم میخواد جوونههام زمین بالای سرم رو بشکافه. دلم میخواد جوونههای ترد و لطیفم رو، شکوفههای رنگارنگم رو، مثل پرچمی که رسیدن بهار رو اعلام میکنه، به اهتزاز دربیارم! دلم میخواد گرمای خورشید صورتم رو نوازش کنه؛ برکت و طراوت شبنم صبحگاهی رو تکتک گلبرگهام حس کنه. ادامه این حکایت را با هم می خوانیم:

کرج - امید بانوان؛ دو تا بذر درخت کنار هم در دل یک زمین حاصلخیز خوابیده بودند. بذر اولی گفت: دلم میخواد رشد کنم. ریشه کنم. دلم می خواد ریشههام رو فرو کنم تو خاک زیر پام. جوونه بزنم. دلم میخواد جوونههام زمین بالای سرم رو بشکافه. دلم میخواد جوونههای ترد و لطیفم رو، شکوفههای رنگارنگم رو، مثل پرچمی که رسیدن بهار رو اعلام میکنه، به اهتزاز دربیارم! دلم میخواد گرمای خورشید صورتم رو نوازش کنه؛ برکت و طراوت شبنم صبحگاهی رو تکتک گلبرگهام حس کنه.
و این چنین بود که وی رشد کرد... بذر دوم گفت:میترسم! اگر ریشههام رو تو زمین زیر پام بفرستم، نمیدونم تو دل تاریکی با چه چیزی ممکنه مواجه بشم؟! اگر بخوام راهم رو از دل این خاک سخت به سمت بالا طی کنم، ممکنه جوونههای ترد و نازکم آسیب ببینه! اصلا چه فایدهای داره اجازه بدم جوونههام رشد کنند؟ وای! اگر یک مار نامرد از راه برسه .... اونوقت چه کار کنم؟! میدونم، اگر غنچه هم هم بکنم ... یک بچه نادان اونها رو میکنه و پرپر میکنه! نه ... نه ... ترجیح میدهم تو همین پیله امن خودم بمونم تا شرایط بهتر بشه! و این چنین بود که بذر کوچولو منتظر شرایط امن و ایدهآل ماند... اول بهار بود و همه جا پر از بذر و دانه گیاهان مرغی از آن حوالی رد میشد و از زمین دانه برمیچید. با مشاهده دانه منتظر، او را برچید و بلعید!
زندگی همیشه کسانی را میبلعد که ریسک کردن در جهت رشد و بالندگی را رد میکنند.
گردآوری و ترجمه: تیلدا حسینی
«مجموعه 100 حکایت آموزنده»
کدخبر: 38