کتاب خوب- امیدبانوان؛ گابریل گارسیا مارکز نویسندهٔ کلمبیایی با افتخارآفرینی‌های بی‌شماری است که از آن جمله می‌توان به نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ برای رمان‌ها و داستان‌های کوتاهش، جایزه ادبی کلمبیا در سال ۱۹۶۱ برای کتاب «ساعت شوم»، جایزه رومولو گایه‌گوس (جایزه ادبی ونزوئلا) برای کتاب «داستان باورنکردنی و غم‌انگیز ارندیرای ساده‌دل و مادربزرگ سنگدلش» و جایزه بین‌المللی ادبیات نوئستات معروف به نوبل آمریکایی اشاره کرد. هرچند همهٔ آثار مارکز در سبک رئالیسم جادویی نیست اما او را یکی از مهمترین نویسندگان این سبک می‌دانند.

درباره کتاب رؤیاهایم را می فروشم

این کتاب صوتی داستان کوتاهی است که در یک هتل آغاز می شود. ترافیک سنگینی در خیابان پایین هتل اتفاق افتاده و شخصیت اصلی رمان با صدای بوق ماشین‌ها بیدار می شود...

کتاب رؤیاهایم را می فروشم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به آثار گابریل گارسیا مارکز پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب رؤیاهایم را می فروشم

داوطلبان بشاش کوبایی، به کمک افراد اداره آتش ‌نشانی، آت و آشغال‌ ها را در کمتر از شش ساعت جمع کردند و دروازه رو به دریا را گشودند و دروازه دیگری کار گذاشتند و همه چیز را به صورت اول در‌آوردند. صبح کسی نگران اتومبیلی که با دیوار جفت شده بود نبود، چون مردم خیال می ‌کردند یکی از اتومبیل‌ هایی است که توی پیاده رو توقف کرده بودند. اما وقتی که جرثقیل آن را از جایش بلند کرد، جسد زنی دیده شد که کمربند ایمنی او را پشت فرمان نگه داشته بود. ضربه آن‌ قدر شدید بود که زن حتی یک استخوان سالم برایش نمانده بود.

چهره‌اش داغان شده بود، چکمه‌ هایش دریده بود و لباسش تکه پاره شده بود. یک حلقه طلا به شکل مار با چشمانی از زمرد در انگشت دستش دیده می ‌شد.

پلیس به اثبات رساند که زن خدمتکار سفیر جدید پرتغال و زنش بوده. او دو هفته پیش همراه آن‌ها به هاوانا آمده بود و آن روز صبح، سوار بر اتومبیلی نو، راهی بازار بوده. وقتی این موضوع را توی روزنامه خواندم نام زن چیزی را به خاطرم نیاورد، اما حلقه مار مانند و چشمان زمردش کنجکاوی مرا برانگیخت؛ چون دستگیرم نشد که حلقه در کدام یک از انگشتانش بوده.