کرج - امید بانوان؛ پیام فروتن- طراح و استادیار دانشگاه تهران در یادداشتی در روزنامه ایران به موضوع سیاه نمایی در هنرهای نمایشی و بویژه سینما پرداخته و با طرح این سوال که آیا برای نشان دادن مشکلات یک «خانه پدری» نمیتوان از راههای دیگر عمل کرد؟ به این موضوع پرداخته است که اگر خشونت خانوادگی، فرزندکشی، تبعیض جنسیتی و ... وجود دارد، نمایش آنها به چه نحو باشد که نه ساده از کنار آن گذشت و نه از فرط شعار، افراط و گزافهگویی، از آنسوی بام سقوط کند و به دام سیاه نمایی گرفتار شود. با هم بازنشر این یادداشت را مطالعه میکنیم.
سالهای سال است تئاتر و سینمای ایران از منظرهای مختلف و گوناگون، تحلیل، قضاوت و حتی تنبیه شده است. یکی از این رویکردها که همواره مدافعان و مخالفان خاص خود را داشته، بحث «سیاهنمایی» در هنرهای نمایشی و بویژه سینما بوده است. این موضوع تا جایی پیش رفته که حتی در اینباره مقالات و کتابهای متعددی نیز نوشته شده است. از جمله این آثار میتوان به کتاب «سیاهنمایی یا جاذبه؟ رمز و راز جهانی شدن سینمای ایران»، نوشته غلامرضا محمدیمهر، اشاره کرد.
از نگاه این کتاب «در جهان امروز که سینمای کشورهای دیگر آکنده از تصاویر مبتنی بر ترویج مصرفگرایی و خشونت است، فیلمهای ایرانی با پرداختن به زوایایی بدیع از زندگی انسان توانستهاند با طیف گستردهای از مخاطبان در سطح جهانی ارتباط برقرار کنند. کتاب حاضر نشان میدهد پیامهای انسانی و اخلاقی، تصاویر مسحور کننده و جاذبههای پنهان در دلالتهای صریح و ضمنی در فیلمهای ایرانی بوده که موجب جذابیت و در نتیجه موفقیت و تحسین آنها در سطح بینالمللی شده و نه آنگونه که برخی ادعا میکنند سیاهنمایی موجود در آنها».
اما آیا واقعاً تئاتر و سینمای ایران، زاویه بدیعی از زندگی انسان – بهخصوص انسان ایرانی – را به نمایش گذاشتهاند؟ و آیا تئاتر و سینمای متأخر ما، واقعاً پیامهای اخلاقی و انسانی میدهند؟
چه خوشمان بیاید چه نه، گلستان سعدی سرشار از دستورات اخلاقی بعضاً متضاد است؛ یا در نگاه مثبت، بهشدت نیاز به تفسیر دارند. یکی از این نمونهها، حکایت لقمان حکیم است: «لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بیادبان! هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم». آیا واقعاً از بیادبان میتوان ادب آموخت؟! کدام پدر و مادر عاقلی حاضر است فرزندش به بهانه ادبآموزی، با بیادبان معاشرت داشته باشد؟! بازهم اگر نگاهی مثبت به این رویکرد داشته باشیم، آن را میتوان تنها به لقمان «حکیم» منسوب دانست و آنچه بدیهی بهنظر میرسد آن است که عوام و توده مردم – در هرجای دنیا - همواره نیاز به الگوهایی سازنده، امیدبخش و البته «مؤدب» دارند. شما نمیتوانید با ارائه مدلهای غیر اخلاقی به توده مردم و اندک تهرنگی از پیام اخلاقی که بهزور میتوان از آن دریافت کرد، به آنها آموزش درست رفتاری و کرداری بدهید.
آموزش در عرصه عمومی همواره باید با نمونههای مثبت و کاملاً سرراست همراه باشد. کاری که سینمای ایران در سالیان اخیر – دانسته یا ندانسته – از آن پرهیز کرده است. اگر میخواهیم فرهنگ کهن مردسالاری و تفوق جنسیتی را نقد کرده و به مردم پیام اخلاقی صحیح بدهیم یکی از دورترین روشها توسل به نمایش خشونتهای جاری در مردسالاری یا جنسیت سالاری است.
جان دیویی معتقد است: «هنر در زندگی ما کارکردهایی دارد و نباید جدا بماند یا در هالهای از رمز و راز فرورود و از دسترس خارج شود. هنر چیزی نیست که آن را روی دیوار یا قفسههای شیشهای قرار دهیم، بلکه چیزی است که مردم به کار میبرند تا به مدد آن، جهان و فهم خود را غنا بخشند». بدینترتیب اگر از هنر بهعنوان ابزاری برای آموزش استفاده میکنیم، باید به قلب کارکردهای آن در میان توده مردم نفوذ کنیم. بخش مهمی از این نفوذ به ویژگیهای «بهبودبخشی» هنر بازمیگردد.
ریچارد شکنر، کارگردان و نظریهپرداز بزرگ تئاتر امروز جهان، چهار ویژگی برای یک اجرا (پرفورمنس) قائل شده است: شکلگیری بر اساس سنتها و آیینها، سرگرمکنندگی، آموزش و بالاخره خاصیت بهبودبخشی.
براستی کدامیک از آثار اجتماعی سینمای اخیر (حداقل در دو دهه گذشته) از چنین ویژگیهایی برخوردار بودهاند؟! کدامیک از معضلات مطرح شده در اینگونه آثار، کارکردهای گسترده و پیچیده اجتماعی جامعه ما را دستخوش تغییر و تحولات بنیادین کرده است؟! به فرض که چنین درونمایههایی وجود داشتهاند. مانند اعتیاد یا کودک آزاری و... اما این تنها بخشی از فرآیند شکلگیری اثر هنری میتواند باشد (سوژه یابی). مهمتر از آن چگونگی ورود به این درونمایه و اجرای ایده است. آیا آثار یاد شده «جهان و فهم مخاطبان عام را غنا بخشیدهاند؟»
آیا برای نشان دادن مشکلات یک «خانه پدری» نمیتوان از راههای دیگر عمل کرد؟ آیا در صورت وجود مشکلات مختلف برای جوانان و نوجوانان ما در تمام خانههای پدری سرزمینمان قتل صورت میگیرد و مشکل با حذف فیزیکی فرزند حل میشود؟! این، همان رویکرد سیاهی است که بسیاری از منتقدان، به تئاتر و سینمای ایران وارد میدانند.
در این میان، بسیاری از این معترضان، مشکلی با وجود معضلات مختلف در نظام اجتماعی ما ندارند؛ تنها نحوه ورود و خلق آثار مربوط به آنها را مورد نقد و ارزیابی قرار میدهند. آیا نمیتوان در تئاتر و سینما، نمونههایی ارائه کرد که در آنها دختر از مسیر خارج شده خانواده، مورد حمایت و پشتیبانی پدر و خانواده قرار گرفته و بدینترتیب الگویی زیبا، جذاب و ستایش برانگیز را در میان توده مردم به وجود آورد؟
آیا نمیتوان یک «خانه پدری» سرشار از مهر، عطوفت، صمیمیت و عشق به خانواده و فرزندان را در برابر چشم تماشاگر خسته و فرسوده از همین مسائلی که هنرمند به آنها میپردازد قرار داد تا قدری با شرمساری درونی به اعمال خود بیندیشد و بیاموزد میتوان به شکلی دیگر نیز رفتار کرد.
اگر خشونت خانوادگی وجود دارد، اگر فرزندکشی وجود دارد، اگر تبعیض جنسیتی وجود دارد و اگرهای دیگر... نمایش تمام این اگرها، نهتنها بهبودبخش و آموزشدهنده نیست بلکه از فرط تکرار در زندگی روزمره و جهان روی صحنه و پرده، به ابتذال و البته سیاهنمایی کشیده شده است. «خانه پدری» ما نمونههای ارزشمند، والا، بزرگوار و بخشنده فراوانی دارد که جای آنها در تئاتر و سینمای ما خالیست. به شرط آنکه از فرط شعار، افراط و گزافهگویی، از آنسوی بام سقوط نکند.
این همان هنری است که عباس کیارستمی (خانه دوست کجاست)، علی حاتمی (مادر)، داریوش مهرجویی (مهمان مامان)، امیر نادری (دونده) داشتند و امروزه دیگر شاهد این معجزات دوستداشتنی نیستیم.